12-11-2010, 09:18 PM
همین امسال 3تا اتوبوس بودیم که رفتیم واسه بارش شهابی برساوشی.ساعت 2 بود که یه آذر گوی دیدیم که باید بگم جای همتون خالی.خیلی خیلی زیبا بود به قدری بزرگ بود که همه اسمون روشن شد و ما سایه خودمونو میدیدیم.حتی سگی که اونجا بود از شدت نورش ترسید و پارس میکرد :lol: بعد این آذرگوی رفت بشت یه کوه به طوری که ما سایه کوه دیدیم.خیلی احتمال دادیم که رسیده باشه به زمین.6نفر شدیم و با یه ماشین رفتیم دونبالش بلکه شاید بیداش کردیم.منطقه ای که بودیم منطقه بمو بود (منطقه حفاظت شده بر از حیوانات وحشی!!!).چشمتون روز بد نبینه تو راه انواع روباه و عقرب و گراز!!! دیدیم بالاخره به جایی که میخواستیم رسیدیم از دور تو دل کوه یه نور میدیدیم ولی جرات نمیکردیم بیاده بشیم! گفتیم بریم وقتی هوا گرگ و میش شد بیایم تو راه برگشتن یه دفعه از دل تاریکی یه موتور جلومون ظاهر شد وای وای وای ادم که چه عرض کنم غووول بودن! ما هم 6تا فوفول و تنها وسیله دفاعیمون گرین لیزر بود اونا هم با انواع و اقسام چوب و چماق!!! بعد که به اهالی اون روستا که اشنا بودن گفتیم گفتن برین خدارو شکر کنین ...... همراتون نبود به خاطره همین اول جلومونو گرفتن بعد ولمون کردن :
بالاخره هوا تاریک و روشن شد این دفعه با یکی از اهالی اونجا و یه تفنگ شکاری رفتیم.اصلا نمیخواستیم بی خیالش بشیم.
بعد که رسیدیم دیدیم یه اینه بزرگ اونجا بود که داشن نوووووور یه کارخانه دور منعکس میکرد :lol: :lol: :lol: :evil: :evil: :x :x
بالاخره هوا تاریک و روشن شد این دفعه با یکی از اهالی اونجا و یه تفنگ شکاری رفتیم.اصلا نمیخواستیم بی خیالش بشیم.
بعد که رسیدیم دیدیم یه اینه بزرگ اونجا بود که داشن نوووووور یه کارخانه دور منعکس میکرد :lol: :lol: :lol: :evil: :evil: :x :x
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
زانکه جان کند دلم عمر حسابش کردم
زانکه جان کند دلم عمر حسابش کردم