09-16-2011, 12:11 AM
افسانه صورت فلکی حمل
بره يا قوچ ، در زماني صورت فلکي بوده است که هنگام اعتدال بهاري که خورشيد از آن نقطه عبور مي کرده زيباترين فصل سال بوده و مردم کهن در اين صورت نشانه بهره دهي و باروري از گوسفندان خود مي ديدند. پس اين صورت فلکي براي مردم شناخته تر بود و داستان هاي زيادي درباره اش گفته اند . يکي از شيرين ترين افسانه ها درباره حمل داستان قوچ پشم طلا است که از مردم يونان سر چشمه مي گيرد . در زمانهاي دور پادشاهي به نام آتاماس در يونان زندگي مي کرد . او با زني که بانوي ابرها بود به نام نفله ازدواج کرد و از او دو فرزند که يکي پسر به نام فريکسوس و دختري به نام هله حاصل شد. اما مدتي بعد آتاماس ،نفله را طلاق داد و با زني به نام اينو ازدواج کرد . اينو نامادري بد جنس و ظالمي براي هله و فريکسوس بود و آنان را به شدت آزار و اذيت مي کرد .روزي اينو زنان سرزمين خودش را قانع کرد که دانه هاي گندم را تفت بدهند و در خاک بکارند تا گندم ها رشد نکند و مردم با خطر قحطي رو به رو شوند. هنگامي که آتاماس اوضاع را اين گونه ديد دستور داد دو پيک پيش روحاني بروند و از او راه حل مشکل قحطي را بپرسند اما ايندو دوپيک را تطميع کرد و به آنها گفت که به شاه آتاماس بگويند که مشکل حل نمي شود مگر با قرباني کردن فريکسوس در محراب خداي خدايان زئوس . شاه نيز که حرف مزدوران ايندو را پذيرفت فريکسوس را زنجير کرد و او را براي قرباني کردن آماده ساخت اما وي قرباني نشد زيرا قوچي با پشم طلايي از سوي نفله بانوي ابرها ظاهر شد. اين قوچ مي توانست سخن بگويد . فريکسوس وهله سوار بر پشت بره به پرواز در آمدند .سفر از اروپا به آسيا بود اما در بين راه هله که کودکي بيش نبود از پشت قوچ سقوط کرد و در دريا غرق شد. قوچ همراه فريکسوس به پرواز در آمد به دورترين قسمت جهان به نام کلوخيس رسيد .پادشاه کلوخيس قوچ را قرباني کرد و پشم او را بر درختي انداخت که اژدهايي خطرناک از آن محافظت مي کرد. بعدها دريانوردي به نام لاسون با کشتي خود به نام آرگو قوچ را به يونان باز گرداند که به پاس کار وي روح قوچ به آسمان رفت و زئوس او را تبديل به ستاره کرد .
[ATTACH=CONFIG]959[/ATTACH]
افسانه بعدی -> اکلیل شمالی
بره يا قوچ ، در زماني صورت فلکي بوده است که هنگام اعتدال بهاري که خورشيد از آن نقطه عبور مي کرده زيباترين فصل سال بوده و مردم کهن در اين صورت نشانه بهره دهي و باروري از گوسفندان خود مي ديدند. پس اين صورت فلکي براي مردم شناخته تر بود و داستان هاي زيادي درباره اش گفته اند . يکي از شيرين ترين افسانه ها درباره حمل داستان قوچ پشم طلا است که از مردم يونان سر چشمه مي گيرد . در زمانهاي دور پادشاهي به نام آتاماس در يونان زندگي مي کرد . او با زني که بانوي ابرها بود به نام نفله ازدواج کرد و از او دو فرزند که يکي پسر به نام فريکسوس و دختري به نام هله حاصل شد. اما مدتي بعد آتاماس ،نفله را طلاق داد و با زني به نام اينو ازدواج کرد . اينو نامادري بد جنس و ظالمي براي هله و فريکسوس بود و آنان را به شدت آزار و اذيت مي کرد .روزي اينو زنان سرزمين خودش را قانع کرد که دانه هاي گندم را تفت بدهند و در خاک بکارند تا گندم ها رشد نکند و مردم با خطر قحطي رو به رو شوند. هنگامي که آتاماس اوضاع را اين گونه ديد دستور داد دو پيک پيش روحاني بروند و از او راه حل مشکل قحطي را بپرسند اما ايندو دوپيک را تطميع کرد و به آنها گفت که به شاه آتاماس بگويند که مشکل حل نمي شود مگر با قرباني کردن فريکسوس در محراب خداي خدايان زئوس . شاه نيز که حرف مزدوران ايندو را پذيرفت فريکسوس را زنجير کرد و او را براي قرباني کردن آماده ساخت اما وي قرباني نشد زيرا قوچي با پشم طلايي از سوي نفله بانوي ابرها ظاهر شد. اين قوچ مي توانست سخن بگويد . فريکسوس وهله سوار بر پشت بره به پرواز در آمدند .سفر از اروپا به آسيا بود اما در بين راه هله که کودکي بيش نبود از پشت قوچ سقوط کرد و در دريا غرق شد. قوچ همراه فريکسوس به پرواز در آمد به دورترين قسمت جهان به نام کلوخيس رسيد .پادشاه کلوخيس قوچ را قرباني کرد و پشم او را بر درختي انداخت که اژدهايي خطرناک از آن محافظت مي کرد. بعدها دريانوردي به نام لاسون با کشتي خود به نام آرگو قوچ را به يونان باز گرداند که به پاس کار وي روح قوچ به آسمان رفت و زئوس او را تبديل به ستاره کرد .
[ATTACH=CONFIG]959[/ATTACH]
افسانه بعدی -> اکلیل شمالی