تالار گفتگو ستاره‌شناسان

نسخه‌ی کامل: هر چه میخواهد دل تنگت بگو....
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47
سلام. دوستان مطالبی که شما ارسال کردین باید توی بخش پیشنهادات و انتقادات باشه نه اینجا. تاپیکی هم که گفتین بررسی میکنم اگه نبود میزنم آخه فکر کنم چنین تاپیکی باشه توی تالار. خبری هم که زدین آقا سهند باید توی بخشی که خودت گفتی باشه. دیگه زحمتشو خودتون بکشین. در مورد مسابقه عکس که فرمودین اتفاقا همین چند وقت پیش صحبتش بود و تصمیمش گرفته شد اما بچه ها عکسی نفرستادنSad
سلام
خیلی دلم گرفته الان که دارم اینا رو مینویسم توی جهرم شیراز هستم خونه ی داییم اینا دعوت بودیم و بالاخره مجبور شدیم که بیایم. امشب وقتی که از بیرون برگشتیم خواستم برم اسمون رو ببینم البته تلسکوپم هم با خودم اورده م بعد وقتی خواستم برم بالای پشت بام داییم و زن داییم که کار داشتن به جز ما خالم اینا هم اونجا بودن هر کی خسته راه بود منم که تنهایی میترسیدم برم بالا از پسرخالم خواستم که بریم بالا اونم بعدش بهم گفت اخه مجبوری خودت رو با این کارای مسخره مشغول کنی(این پسرخالم همونیه که جلوش سوتی دادم یه مجموعه ستاره رو با هواپیما اشتباه گرفتم) بعدشم ادامه داد که بابا مییای ما رو میبری بالا پشت بام بعدش لامپ کوچه رو میبینی میگی سفینه مجودات فضایی!
من خیلی ناراحت شدم اوصلا ادمی نیستم که کسی حرفی رو بهم بزنه بهم بر بخوره ولی از اینکه اون به رصد کردن گفت کار مسخره خیلی ناراحت شدم ولی به خاطر خستگی بین راه و اینجور مسائل حسابی اعصابم خورد بود میخواستم گریه کنم بعدش خیلی با ارامش وارد مجلس شدم و کمی بعد اومدم نشستم پای کامپیوتر و توی نت چرخ زدن .
الان که دارم اینا رو مینویسم چشام پر از اشکه و دارم گریه میکنم گریه کردن من هم به خاطر رصد نرفتم نیست بلکه به خاطر اینکه یاد بابابزرگم افتاده بودم و حسابی دلم واسش تنگ شده بود هر موقع به تلسکوپم نگاه میکنم به یاد بابابزرگم اشک توی چشام جمع میشه اخه تلسکوپ رو باباجون واسه تولدم واسم کادو گرفته بود
چقد سخته وقتی عزیزی از دنیا میره و افراد با خاطره اون فرد زندگی میکنن .
الانم یه ارزو میکنم یه ارزوی کوچیک ولی با تمام وجودم امید وارم هیچ کی عزیزش رو از دست نده
تمامی آرزویم دیدار روی تو بود،تو هم برای من بخواه که به ارزویم برسم.
سعدی
هیچ اشکالی نداره هلیا خانوم :razz: ببخشید که این حرف رو میزنم اما حدود 85 درصد ملت ایران از لحاظ علمی و فرهنگی جزو مردمانی از ملتهای جهان سوم حساب میشن. اینو به خاطر این گفتم که مال تو که چیزی نیست من انقدر سوتی دادم و حتی چقدر جلوی جمع مسخرم کردن اما من هم جلوی جمع چنان با بحثهای علمی خابوندم توی گوششون که حتی الان موقعی که به مهمونی میرم و تسکوپ یا دوربینمو و با خودم میبرم اونا رنگشون زرد میشه و هیچی نمیگن و من با خیال راحت یک شب که چه عرض کنم اگر 100 شب خونهاشون بمونم از شب تا صبح با خیال راحت به رصد مشغول میشم انگار من هستم یک لشکر و اونها هستند تنها و بی زبانConfusedhock: میدونی باید باهاشون حرف زد و نشون داد که چقدر این نوع زندگی بی حد و مرز و نامحدود و هرچه بیشتر درونش غوطه ور بشی هی میخوای بیشتر لذت ببری و دنبالش بری در صورتی که زندگی که انسانهای عامه دنبالش هستند با وجود این همه پول و ثروتی که بهش میرسن اما باز هم خسته اند :mad: این تفاوت ما و اوناستBig Grin درست کار خیلی زشت و ناپسندی انجام داده آخی کی با دختر خالش همچین کاری رو میکنه اما به دل نگیر میگذره:razz:
نه من اصلا مشکلی با اونا ندارم ودر حقیقت اونا خسته ی یه راه طولانی بودن که اومده بودن تا شیراز و به پسرخالم هم حق میدم اگه یکی دیگه جلوی من یه هواپیما رو با یه دسته ستاره اشتباه گرفته بود منمعلوم نبود چقد بهش تیکه مینداختم.
ودلیل اصلی درد و دل کردن من تلسکوپم و یاد هایی که از بابا بزرگم همواره با منه
آره اینطوری هم بهتره اما انسان باید سعی کنه نه از کسی آتو بگیره و نه کسی رو مسخره بکنه یا تیکه بندازه من کاملا با این کارها مخالفم. خیلی ها به خاطر سوتیهایی که دادم منو مسخره میکنن اما من به خاطر سوتیهای ذلالت آوری که اونا دادن کاریشون ندارم و حتی در صورت تکرار به روی اشخاص نمییارم چون به این اعتقاد دارم که گیر بدتر از خودشون میفتند اونوقت که چه حالی ازشون گرفته میشه چونکه واقعا با چشم خودم دیدم:-P میدونی چون نظام آفرینش همینه اگر مسخره کنی مسخره میشی حتی بدتر. اگر بزرگواری کنی در حقت لطف و بزرگواری میشه:p
شما بهتره جدی نگیری.
احتمالا بخاطر شرایط روحیتونه (همون فوت پدربزرگ یا یاد ایشون) که یکم حساس شدید.
در ضمن تسلیت میگم. منم پدر بزرگ ها و مادربزرگ هام رو از دست دادم و واقعا دلم برای روز هایی که کنارشون بودم و صحبت کردن باهاشون تنگ شده.Confusedad:
مرسی
درکتون میکنم چون میدونم چقد سخته هنوز تمام اون روز رو که فهمیدم اتفاق افتاده رو فراموش نمیکنم
سلام
هلیا جان عزیزم جدای اینکه دلتنگ پدر بزرگت هستی و درکش میکنم چون من هم 7سالی میشه دلتنگ مادربزرگمم.Confusedad:Confusedad:Confusedad: درمورد اطرافیان هم...
میدونی من یه دوربین دوچشمی داشتم 70*15که خییییییلی دوستش داشتم اما به خاطر این افکار شکسته شد؟؟ میدونی تا یک سال همه تیکه های عدسی هاش که شکسته شده بودنو داشتم اما دیدم فایده نداره. باید برای اینکه مردم کشورمون رو متوجه علمی کنیم که جزوی از تمدن ماست باید ناراحتی هایی رو تحمل کنی.
درست 11 روز مونده بود به کنکور تجربی بابابزرگم اینجوری شد
به خاطر این خوب یادم مونده که من یه خاله کنکوری دارم
خیلی سخته ادم 11 روز قبل از کنکورش بخواد باباش رو از دست بده
در مورد پسرخالم که امروز دید خیلی از دستش ناراحتم به خاطر حرف دیشبش اومد و ازم معذرت خواهی کرد
منم تسلیت میگم............ غم سختیه
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47